[+] نوشته
شده توسط مهربون در دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:,
در ساعت18:3 | |
آقا جون امامتت مبارک
صد شاخه گل محمدی با صلوات
تقدیم امام عسگری در عتبات
جز حضرت مهدی نبود نائب او
آغاز امامتش درود و صلوات
آغاز امامت حضرتش بر شما مبارک
اللهم عجل لولیک الفرج
[+] نوشته
شده توسط مهربون در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,
در ساعت13:58 | |
آغاز امامت صاحب الزمان
آغاز امامت امام عصر(عج) بر تمامی شیعیان و منتظران حضرتش مبارک باد.
بیا دو باره پاک کن زجاده ها غبار را به عاشقان نوید ده رسیدن بهار را!
تمام لحظه های من فدای یک نگاه تو بیا و پاک کن زدل حدیث انتظار را!
ای عشق! بیا كه سینههامان شد چاك «این النّبأ العظیم؟»، گشتیم هلاك
چشمی كه تو را ندیده باشد كور است خون شد دل ما، «متی ترانا و نراك»
در تاك مگر شراب پنهان نشده؟ در غنچه مگر گُلاب پنهان نشده؟
ای بیخبران كه مُنكر صبح شدید در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟
[+] نوشته
شده توسط مهربون در شنبه 30 دی 1391برچسب:,
در ساعت14:54 | |
خدا کجاست.....
بی حوصله قدم زنان میرفتم
نا امید ازهمه زندگیم
حوصله ام سر رفته بود به نیمکتی رسیدم و روی آن نشستم به زمین جلوی خودم خیره بودم .
نا گهان دستی روی شانه هایم احساس کردم به طرف دست نگاه کردم دیدم پیرمردی کنارم نشسته .
آرام گفتم بفرمایید کاری دارید
گفت : بله پسرم
گفتم : پدر جان اگه آدرس میخوای یا جایی میخوای بری من حوصله ندارم خواهش میکنم بی خیال من شو .
پیرمرد گفت : پسرم من با خودت کار دارم .
گفتم : بفرما یید پدر جان من حوصله ندارم .
گفت : تو این همه خواستی من را از خودت جدا کنی آیا بد نیست به من دردت را بگویی .
گفتم : تو که خودتم نیاز به کمک داری پدر جان بی خیال ما شو کاری از دست هیچ کس بر نمی آید .
گفت : راست میگی پسرم اما آدرس اونی که میتونه کمکت کنه میدونم .
گفتم : پدرجان تو نه منو میشناسی ، نه میدونی دردم چیه!!! چطور میدونی کی میتونه کمکم کنه ؟
گفت : درست میگی من نمیدونم اما اون خوب میدونه
خواستم یه جوری از دست پیرمد خلاص بشم گفتم : بذار دلش نشکنه بپرسم کیه و بلند بشم برم
هنوز خواستم بگم کیه
گفت : به خدا گفتی دردتو .......
گفتم : کی ؟؟؟؟؟
گفت : خدا..........
بهش بگو....
دست رد به سینه ات نمیزنه ....
گفتم : این حال الان من مقصر خودشه
گفت : پسرم مطمئن باش خدا برای کسی مشکل نمیسازه ، اما گشاینده هر مشکلیه ....
گفتم : باشه پدرجان میرم بهش میگم .
دیگه حوصله حرف زدن نداشتم .بلند شدم راه افتادم. هنوز چند قدمی نرفته بودم که پیرمرد با صدای بلند گفت : برو خدا به همراهت اما همونجور که میری بهش بگو
هیچی به پیر مرد نگفتم اما با خودم گفتم : برو باباجان!
خدا برا من نه وقتشو داره ، نه من باهاش کاردارم ، راست میگه خدا ، خودش یه دفعه بیاد سراغ من بگه دردت چیه .
چند قدمی که رفتم صدایی گوشمو نوازش داد ؛ بهتر که گوش دادم فهمیدم که موقع اذونه
گفتم : هه هه خدا باز که منت مومنات و میکشی بیان عبادتت کنن که ، ولی من باهات قهرم نمیام برو با همونا خوش باش ، تو که درد منو دوا نکردی چرا من باید با تو به حرفم !!!!!
باز راه افتادم...
تو حال خودم بودم یه دفعه صدایی گفت : بازا هر آنچه هستی بازا....
صدا خیلی قشنگ بود وایسادم اطرافمو نگاه کردم کسی نبود .گفتم توهمه ببین دارم دیونه میشم .
صدا گفت : منم ، دنبال من نگرد من نیازی به عبادت ندارم ، اما همیشه وقت برای شنیدن درد ها دارم ، گفتی بیام سراغت اومدم بگو دردت چیه .....
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود ،همه از هم میپرسند ” چه کس مرده است؟ ” چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است .
[+] نوشته
شده توسط مهربون در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,
در ساعت22:4 | |
بدون شرح
[+] نوشته
شده توسط مهربون در یک شنبه 17 دی 1391برچسب:,
در ساعت1:21 | |
سخنان ماندگار
سخنانی که در زیر برای شما گذاشتم حرفای دلی آرام شده در آغوش خداست .سخنان فردی که همیشه خدایی زیست . تا اینکه خدا هم او را صدا کرد و در آغوش گرفت .شهید شوشتری مردی بی مثال بود .
روحش شاد و راهش پر رهروباد......
بد نیست کمی هم تامل کنیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!
===================
دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم گذشتیم ...
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز...
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز تلاش می کنیم ناممان گم نشود ...
جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو می دهد ...
آنجا روی درب اطاقمان می نوشتیم : یا حسین فرماندهی از آن توست، اینجا می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید ...
الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم
و بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم ...
[+] نوشته
شده توسط مهربون در شنبه 16 دی 1391برچسب:,
در ساعت20:45 | |
باز امشب دلم برای باران تنگ است........
ما ه امشب رو به پایان می رود بهر این غم سوی قرآن می رود
تا که گیرد مرهم زخم دلش سمت محراب و قرآن می رود
ما ه من امشب شتابان می رود بی نهایت شاد و خندان می رود
می رود تا گیرد دست یار بهر دیدار ، محراب میزبان می رود
بهر باب علم ابن ملجم باب شد باب بستن گنجینه اسرار شد
تا که فزت و ربالکعبه گفت محراب مات عشق بازی دیدار شد
امروز براتون تصمیم گرفتم نرم افزار قرآن مخصوص کامپیوتر است و در محیط شبیه به داس قابل اجرااست قرار بدم تا ضمن گسترش فرهنگ قرآن و قرآن خوانی ما نیز سهمی کوچک در این حرکت بزرگ داشته باشیم .ضمنا در همین جا از همه دوستان خواهش دارم تا با گذاشتن کامنت و ابراز نظرات خود ما را در پیشبرد اهدافمان یاری رسانید . ضمنا این نرم افزارقابلیت های فراوانی دارد که جا دارد در اینجا از بزرگوارانی که این محصول را برای انتشار در محیط اینترنت با هدف گشترش فرهنگ قرآنی منتشر نموده اند تشکر و قدر دانی کنیم.
نگران نباش.....
حال من خوب است.......
بزرگ شده ام........
دیگر انقدر کوچک نیستم......
که در دلتنگی هایم گم شوم !
آموخته ام........
که این فاصله ی کوتاه
بین لبخند و اشک.....
نامش زندگیست !
آموخته ام.......
که دیگر دلم برای نبودنت تنگ نشود.
راستی.......
دروغ گفتن را هم خوب یاد گرفته ام.......
حال من خوب است.......
"خــــــــــــوب خــــــــــــــــــوب"
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
اصل مطلب و آدرس
aslematlab.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.