منوي اصلي
موضوعات
اضافات
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 31
بازدید ماه : 580
بازدید کل : 289063
تعداد مطالب : 220
تعداد نظرات : 55
تعداد آنلاین : 1
آخرین مطالب
طراح قالب
تبلیغات
خدایا شکرت
بارخدایا:
ای آفریننده ی زمین زیبا
ای که هستی از وجود تو پیدا شده
بخاطرهمه ی بدیهایی که درحقت کردم منوببخش...
خدایا:
ممنون که دستم راگرفتی وازلبه ی پرتگاه نیستی
نجاتم دادی..
خدایا:
نمیدانم چه چیزی را به زبان بیاورم برای تشکرازت
ولی این راخوب می دادنم
خدای خوبم:
توکه دوست نداری هیچ بنده ای راه نیستی رابرود..
ودرهرزمان کنارش هستی
پس خداجونم...
ماراهمیشه در پرده سرای ایمن خودت ازهر گزندی
نگه دار...
خدایا: بهرچی دادی وهرچه ندادی شکر.....
[+ ]
نوشته
شده توسط مهربون در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:زندگی ,خدا ,درددل با خدا ,گفتگو با خدا ,مناجات ,درد ,درد دل ,اصل مطلب , در ساعت 21:50 | |
خونه خدا
آدم : زییییییینگ
فرشته : کیه
آدم : ببقشید منزل خدا اینجاس
فرشته : بله ، شما ؟
آدم : بنده گنه کارش !!!
فرشته : با خدا چیکار داری ؟
آدم : هیچی خواستم ببینم من با این همه گناهی که کردم بازم میتونم با خدا حرف بزنم ؟
فرشته : واقعا تو چه جوری روت میشه بیای در خونه خدا !!!
آدم: آخه پیش هر کی رفتم رومو زمین انداخت مشکلمو حل نکرد .
فرشته : آها پس بگو باز کارت لنگه وگر نه به خدا سر نمیزدی .
آدم : سکوت میکنه و سرشو از شرمندگی میندازه پایین .
فرشته : حالا چرا اومدی ؟
آدم :اومدم اگه بشه با خدا حرف بزنم
آخه دلم خیلی گرفتس میخواستم اگه بشه مارو هم ببخشه
مگه ارحم الراحمین نیست...
فرشته : بذار تا به خدا بگم
چن لحظه سکوت ..
خدا : فرشته مهربون من!!!
نیازی نیست چیزی بگی بنده ام خودش میگه .
بگو بنده من خیلی وقته منتظرتم ...
دردت چیه ؟
آدم : خدا جون بابت همه چیز معذرت میخوام من خیلی بدی کردم درحق شما .
میشه منم برگردونی پیش خودت
خدا : سرنوشتت رو نوشتیم باید بری ادامه بدی ...
آدم : آخه این چه سرنوشتیه که من دارم همش باید گناه کنم تو هم چیزی نگی .
میشه خدا یه دفعه هم بگی تو چی نوشتی واسه من ؟!!!
خدا : نوشتم فقط یه بار از ته دلت صدام کن...
بقیش بامن .
[+ ]
نوشته
شده توسط مهربون در جمعه 30 فروردين 1392برچسب:زندگی ,خدا ,درددل با خدا ,گفتگو با خدا ,زندگی همین حالا ,درد ,درد دل ,اصل مطلب , در ساعت 23:0 | |
درد دل کودکانه با خدا
الو...
کسی اونجا نیست؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمیده؟
یهو یه صدای مهربون بگوش کودک نواخته شد!
مثل صدای یه فرشته...
"بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم
قول داده امشب جوابمو بده
"بگو من میشنوم
کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی؟ من با خود خدا کار دارم...
"هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم
صدای بغض آلودش آهسته گفت : یعنی خدا هم منو دوست نداره؟
"فرشته ساکت بود
بعد از مکثی نه چندان طولانی گفت : نه خدا خیلی دوستت داره ، مگه
کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود
با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید
و با همان بغض گفت:
اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی، سکوت شکسته شد:
ندایی در گوش و جان کودک طنین انداز شد:
بگو زیبا بگو
هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو...
دیگر بغض امانش را بریده بود
بلند بلند گریه کرد و گفت:
خدا جون خدای مهربون ، خدای قشنگم میخواستم بهت بگم ، تو رو خدا
نذار بزرگ شم تو رو خدا...
چرا؟ ولی این مخالف با تقدیره
چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم ، قد مامانم، ده تا دوستت دارم
اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟ نکنه یادم بره که یه روزی
بهت زنگ زدم؟
نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ مثل بقیه که بزرگ شدن و
حرف منو نمی فهمن
مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن . که من الکی میگم با تو دوستم ، مگه
ما با هم دوست نیستیم؟
پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه؟
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟
مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد؟!
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت: آدم، محبوب ترین مخلوق من
چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه . کاش همه مثل
تو به جای خواسته های عجیب
من رو از خودم طلب میکردند . تا تمام دنیا در دستشان جای میگرفت
کاش همه مثل تو
مرا برای خودم
و نه برای خودخواهی شان میخواستند
دنیا خیلی برای تو کوچک است... بیا تا برای همیشه کوچک بمانی و
هرگز بزرگ نشوی...
و کودک کنار گوشی تلفن درحالی که لبخندی شیرین بر لب داشت در
آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز
فرو رفته بود...
[+ ]
نوشته
شده توسط مهربون در شنبه 24 فروردين 1392برچسب:زندگی ,خدا ,درددل با خدا ,گفتگو با خدا ,زندگی همین حالا ,درد ,درد دل ,اصل مطلب , در ساعت 13:42 | |
اشک های مرد دیدن ندارد..
چقدر سخت خواهد بود که پایه های یک زندگی اینچنین اشک بریزد...
واقعا دل مردی بشکند سخت است ..
[+ ]
نوشته
شده توسط مهربون در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:اشک ,مرد ,زندگی ,پایه ,اشک های مرد ,اصل مطلب , در ساعت 1:28 | |
زندگی یعنی چه ؟
زندگی
زندگی دل بستن و دل کندن است
حاصل این قصه تنها ماندن است
زندگی یعنی تهی اندر تهی
بر نداشتن های خود بالیدن است
زندگی یعنی ز سوز هجر یار
قطره اشکی شدن باریدن است
زندگی یعنی ز بیداد زمان
همچو برگی در خزان رقصیدن است
زندگی یعنی شکست ناگزیر
کاخ رویاها زهم پاشیدن است
زندگی با گریه چون آغاز شد
از ستم های فلک نالیدن است
زندگی گاه فرار از دردها
در پس درهای بسته مردن است
در پی آسایش یک روزه ای
جاده بی منتها پیمودن است
راه رفتن بر فراز پرتگاه
زیر پای خویش را نادیدن است
سال ها عشق و وفا اندوختن
وان به لبخند گلی بخشودن است
زندگی یعنی صدایی بی صدا
زیر بار آرزو جان دادن است
[+ ]
نوشته
شده توسط مهربون در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:زندگی ,اصل مطلب ,زندگی , وبلاگ , , در ساعت 19:14 | |
زندگی همین حالاست....
در سمت توام
دلم باران
دستم باران
دهانم باران
چشمم باران
روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم
هر اذانی که می وزد پنجره ها باز میشوند
یاد تو کوران میکند
هر اسم تورا که صدا میزنم ماه ، در دهانم هزار تکه میشود
کاش من همه بودم با همه دهان ها تورا صدا میزدم
کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عازم توام
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
زندگی با توست
زندگی همین حالاست......
[+ ]
نوشته
شده توسط مهربون در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:زندگی ,خدا ,درددل با خدا ,گفتگو با خدا ,زندگی همین حالا ,درد ,درد دل , در ساعت 1:47 | |
زندگی
غروب این حوالی را تو باور می کنی یانه ؟
غم و درد اهالی را تو باور می کنی یانه ؟
تمام زندگی مان را ، سکوت تلخ پر کرده
خیابانهای خالی را تو باور می کنی یا نه ؟
کویر داغ و بی باران بر اینجا سایه افکنده
هجوم خشک سالی را تو باور می کنی یا نه ؟
نفس در سینه می میرد ، دل اینجا زود میگرد
مرگ احتمالی را تو باور می کنی یا نه ؟
هجوم مرگ و نابودی به گلها سخت می گیرد
غم گلهای قالی را تو باور می کنی یا نه ؟
در این وحشت دلم با چشمهایت عالمی دارد
بگو این بی خیالی را تو باور می کنی یانه .....
[+ ]
نوشته
شده توسط مهربون در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:غروب ,دلتنگی ,عاشقانه ,زندگی ,دلتنگی زندگی , در ساعت 20:22 | |
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 22 صفحه بعد
درباره وبلاگ
نگران نباش.....
حال من خوب است.......
بزرگ شده ام........
دیگر انقدر کوچک نیستم......
که در دلتنگی هایم گم شوم !
آموخته ام........
که این فاصله ی کوتاه
بین لبخند و اشک.....
نامش زندگیست !
آموخته ام.......
که دیگر دلم برای نبودنت تنگ نشود.
راستی.......
دروغ گفتن را هم خوب یاد گرفته ام.......
حال من خوب است.......
"خــــــــــــوب خــــــــــــــــــوب"
آرشيو
آمار
روز بخير كاربر مهمان!
آمار بازديدها: افراد آنلاين:
تعداد بازديدها:
مدير سایت : مهربون
لينكستان
لينكدوني